نواختن با عشق؛ گفتاری از پپه رومرو
پپه رورمرو، نوازنده و معلم گیتار کلاسیک از نگاه خود به کنسرت و آمادگیهای ذهنی لازم برای آن میگوید:
شب قبل از کنسرت به رختخواب میرویم. صدایی درونی به ما میگوید: چه بد! کاش یک هفتۀ دیگر برای تمرینِ بیشتر فرصت داشتم. آیا از آمادگی خود اطمینان دارید؟ واقعا آماده اجرای کنسرت هستید؟
ما همه با این نداهای درون مواجه شدهایم. وسوسههایی که اعتماد به نفس ما را ضعیف میکند. وقتی سراغم میآید موسیقی را همچون معبدی مقدس تصور میکنم که توسط این خیالات نگهبانی میشود. این نداهای درون را “ایگو” ایجاد میکند. این مخلوقات شیطانی را خود ما جان میبخشیم. قصد این افکار آن است که ما را پیش از ورود به این معبد آرامشبخش و زیبا در هم بشکنند.
به تختخواب بروید و این صداها را بشنوید: صداقت و اعتماد . هرچیزی که اتفاق بیفتد، پایان نیست، بلکه بخشی از سفر ماست. آنچه مهم است در واقع همین سفر است که باعث میشود از بودن در دنیای موسیقی لذت ببریم. با این نگاه شما دریامییابید که میتوان به تختخواب رفت و همچون کودکان راحت خوابید، حتی قبل از اولین اجرا در تالار کارنگی! چرا که شما برای کاری که در پیش دارید آماده شدهاید.
اولین دیدار من با گیتار در روز اجرا به این شکل است که در کیس (جعبه نگهداری ساز) را باز میکنم؛ به آن نگاه میکنم، به عنوان یک یار و شریک که با هم به جشنی میرویم که تجربه شگفتانگیز دیگری خواهد بود. نکته اصلی “با هم بودن” است. اگر فقط به خودم فکر کنم و گیتار را در نظر نیاورم، عصبی خواهم بود. اما وقتی قبل از اجرا به او نگاه میکنم حتی پیش از آنکه او را لمس کنم، به جشنی که در پیش داریم فکر میکنم، جایی که قرار است اتفاقات نامعلومی برای ما رخ دهد؛ احساس نامعلوم بودن و عدم قطعیت به خاطر آنکه ما به دنبال ضمانت هستیم نسبت به از یاد نرفتن نتها و اشتباه نکردن و مورد تمسخر قرار نگرفتن؛اینها همه ترسهایی است که توسط ایگوی ما خلق میشود. علت آن ارتباط نادرست ما به مقوله اجراست.
وقتی صبح در کیس را باز میکنم، گیتار را میبینم و میگویم: در چند ساعت آینده با هم تجربه لذتبخش مشترکی را از سر میگذرانیم. سپس آن را برمیدارم . شروع به گرم کردن (وارم آپ) میکنیم. با هم! شما انگشتانتان را گرم میکنید در حالی که او صدایش را گرم میکند. گام و آرپژ مینوازم. اگر در آمادهسازی و گرم کردن برای کنسرت مرتکب اشتباه شوم، نمیترسم. خوشحال میشوم که حالا به آن دچار شدهام و این شانس را دارم که با مرور و تقویت از تکرار این اشتباه در آینده جلوگیری کنم.
من عصبی نیستم؛ قهوهام را با آرامش مینوشم و راهی صحنه میشوم . آنجا دوباره وارم آپ را انجام میدهم. چند دقیقه مانده به شروع برنامه از صحنه خارج میشوم و به افرادی فکر میکنم که دوستشان دارم. این خیلی مهم است که وقتی قصد اجرای موسیقی دارید، به بخشی از قلبتان سر بزنید که مملو از عشق بیقید و شرط است. از این جاست که موسیقی جاری میشود. برای من موسیقی بیان عشق است. من باید این در را باز کنم و به این مکان وارد شوم. پس آن چه احساس میکنم عشق است.
ترس را تنها با عشق میتوان شکست داد. در کنار شجاعت باید از عشق نیرو گرفت. وقتی قدمزنان برای اجرا به صحنه میروم، آخرین تاملاتم در برابر شنوندگان این است: من این لذت را به شما تقدیم میکنم. چیزی را به شما میبخشم که حاصل دریافتم است. ما همه در یک جشن هستیم و من انتخاب شدهام تا هدایا را به دست شما برسانم. سپس ذهن و افکارم را خاموش میکنم. حالا آمادۀ پرده برداشتن از رازها هستم! یک کنسرت خوب نه تسلسل اتفاقات از پیش تعیین شده، بلکه به وجود آمدن حالتی است که در آن خوبیها و زیباییهای غیر منتظره امکان ظهور داشته باشند. احساساتی که بر شما، مخاطب، آهنگساز و دنیای موسیقی پدیدار میشود.
خواکین رودریگو میگفت: “وقتی بمیریم، به موسیقی تبدیل میشویم”. من احساسی را دوست دارم که حین زندگی ما را به موسیقی تبدیل میکند.
ترجمه بابک ولیپور
آخرین دیدگاهها