در قلمروی فلسفهی موسیقی(۱)
پرسش از فلاسفه
ترجمهی بابک ولیپور
منتشر شده در روزنامهی شرق
آیا موسیقی بدون شنونده وجود دارد؟ این پرسش، برآمده از دستهی پرسشهای افتادن درخت در جنگل است* که دچار تغییر اساسی شده است. آیا صدا بدون شنونده وجود دارد؟ اگر موسیقی توسط یک موسیقیدان خلق میشود، آیا مهم است که کسی آن را بشنود؟ آیا موسیقی صرف اینکه از روی هدف خلق شده ارزشی بیشتر از صداهای تصادفی دارد؟ آیا این هدف به آن ارزشی بیش از امواج صوتی دیگر میدهد؟
پاسخ از چارلز تالیافرو**
اینها سوالات مهمی است. اگر منظور از موسیقی، شنوایی واقعی اصوات باشد، به نظر میرسد که پاسخی مانند افتادن درخت در جنگل داشته باشد. بدون کسی برای شنیدن، صدا و بنابراین موسیقییی وجود نخواهد داشت. تعریف موسیقی با تاکید بر نقش صداها موضوع مهمی در فلسفهی موسیقی است. برای نمونه، جرولد لوینسون موسیقی را اینطور تعریف میکند:
«صداهایی که موقتا توسط شخص به منظور پربار کردن یا افزایش تجربه از طریق توجهی فعالانه (مانند کوش کردن، رقص و اجرا) به اشکال ابتدایی یا میزانهای معنادار سازمان دهی میشود.»
اما اگر چیزها را کمی تغییر دهیم و به آهنگسازی بیندیشیم، در آن صورت سوال شما دربارهی فرد موسیقیدان بسیار جالب میشود. تصور کنید که یک موسیقیدان اثری مانند سمفونی نهم [بتهوون] ساخته است؛ شاید تمامی نتها را نوشته باشد اما قطعه هرگز اجرا نشده است. در این مورد، من فکر میکنم بسیاری از ما خواهیم گفت اثر موسیقیایی وجود دارد حتی اگر هیچ صدایی براساس نت نوشته شده در میان نباشد. من حتی میخواهم بگویم که این ممکن است که تمامی انواع آهنگسازی مادامی که یک نفر به سادگی آثار را در سرش میسازد وجود داشته باشد( یا بتواند وجود داشته باشد) حتی در حالتی که نوشته نشده باشد وهرگز دربارهاش به کسی حرفی زده نشده باشد.
اما در مورد صداهای تصادفی، متضاد و هدفمند؛ به نظر میآید تعریف لوینسون صداهای تولید شدهی غیر انسانی (مثلا پرندگان) و صدای تنها (مانند باد میان درختان) را در خود راه نمیدهد. شاید تمایل داشته باشید با این جنبه از دیدگاه او مخالفت کنید. اما یک دلیل برای ایفای نقش چنین تفکر شحصمحور و غایتنگر در موسیقی این است که بسیاری از ما معتقد به کیفیات بیانگرانهی موسیقی یا حالات (لذت، خشم، یأس و …) آن هستیم و این دشوار است که به صداهایی فکر کنیم که به مثابهی کیفیات بیانگر، غایتمند نیستند. البته مسائل را برخی موسیقیدانان معاصر که استفادههای فراوان از امواج صوتی تصادفی میکنند، پیچیدهتر کردهاند. پیتر کیوی*** را به عنوان فیلسوفی که کارهای گرانقدری در فلسفهی موسیقی انجام داده است در نظر داشته باشید.
*منظور این سوال مشهور است: «اگر درختی در جنگل بیفتد و کسی آن حوالی نباشد که چیزی بشنود، آیا درخت صدایی تولید خواهد کرد؟» این پرسش در قلمرو فلسفهی ذهن مورد بحث قرار دارد. (مترجم)
**Charles Taliaferro مدرس فلسفه در St. Olaf College
***Peter Kivy
برگرفته از :www.askphilosophers.org
در مورد صداى برگ: در واقعیتى که شما درونش در حال زندگى و تجربه هستید اتفاق نیافتاده، اما در واقعیتى دیگه که شاید شما اونجا نباشید اتفاق افتاده؛ و در راستاى همین موضوع براى نمونه میشه یک اثر شاخص رو نام برد که میلیاردها نفر توى دنیا هرگز اونرو نشنیدن (مثلا از باخ)، آیا قطعه ى باخ وجود داره؟ مثل همون برگ درخت تو واقعیتى که اونا انتخاب کرده ن نه…
و همینطور در مورد موسیقى اى که کسى اونرو نشنیده، موسیقى در جایى اتفاق افتاده ولى شنیده نشدنش باعثِ رو نشدنِ واکنش ها و پاسخ هاى دنیاى اطراف براى شخص آهنگساز میشه؛ و بحث به موضوع ارتباط اجتماعى راه پیدا میکنه.
مرسى از پست.
ممنون از طرح نظرتان. میتوان از این رهیافت فلسفی برداشتهای مختلف اجتماعی و روانشناسانه داشت. همانطور که اشاره کردید اگر اثری ا این حیث که ساخته شده و موجود است را هیچ کس در دنیا نشنود، آن اثر به ذات خود موجود است اما در عرصهی انسانی تا زمانی که مکشوف نشود ناموجود است چرا که بیان نشده. شاید نگاهی اجتماعی و با در نظر گرفتن مشکلات جاری موسیقی در کشورمان به این مقوله ای نباشد که همتی به کار گرفته شود برای به گوش رساندن آقاری که تنها بر روی کاغذ نوشته شدهاند و مخاطبان از شنیدن آنها بیبهره ماندهاند.